لاک طلایی مات که روی ناخنم می شینه و بوی لاک ریه هایم را قلقلک می ده به این تعطیلات بین ترمی که کوتاهه و بلند به نظر می رسه و شاید هم برعکس؛ فکر می کنم. به این که از روز اولی که یهو وسط راهروی ورودی پیدام شد دوست داشتم لاک بزنم و نزدم. هی مقاومت هی حالا بعدا، بعد از اینکه دوش گرفتم، بعد از اینکه مقاله ها رو ادیت کردم و فرستادم، بعد از اومدن نمره ها، بعد از چرت زدنبعد از بعد از این قضیه فقط به لاک زدن ختم نمیشه دو هفته ی تمامه ذهنم قنج می ره و حتی موقع خواب یه شعر جدید لیز می خوره و تو چشمام راه میره ولی با ذکر بعدا می نویسمش تموم میشه و می ره پی کارش. حتی این پست قرار بود پنج روز پیش نوشته بشه، ولی ته اش.


راضی نیستم، از کجا فهمیدم؟ از مرور گذشته ها، از پرسه زدن بین نوشته های قدیمی منتشر شده و نشده، از دیدن عکس ها، از دیدن اون قاب عکس روی دیوار که از هر فاصله ای بهش نگاه کنم حتی اگه چشمامو ببندم می بینم که روش نوشته شاعر محترم! یا حتی همین چمدونی که خالی نشده ،پر میشه. یا حتی مقاومت در برابر سر زدن به انار حیاط پشتی :)


ته اش چی؟!! اینه که از خودم می پرسم؟ ته اش چی؟! چرا دارم به ته اش فکر می کنم و نمی دونم، شاید به ته اش فکر کردن نشونه بزرگسال شدنه، مقاومتی که کل زندگی داشتم! دوست ندارم، شاید هم نداشتم بزرگ بشم! شاید  هم دوست داشتم پرانگیزه و امیدوار بمونم!


پ.ن: البته خالی بودن بیان، بی تاثیر نیست! خالی از متن که نه خالی از محتوا :) + اگر سایت یا مطلبی برای برنامه ریزی  کلی به زبان انگلیسی سراغ دارید برام کامنت بذارید. (تشکر)


عکس: شاید یادم اومد فراموش شده ها رو.



 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها